گنجور

 
اسیری لاهیجی

چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود

صبح صادق در شب دیجور ناگه رخ نمود

هم بچشم دوست دیدم چون جمالش جلوه کرد

کافتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود

در تماشای رخ خوبان عالم جان ما

دیده برچشم تو دارد کوری چشم حسود

هر دو عالم جلوه گاه شاهد حسن تو دید

هرکه ره یابد دمی در مجلس اهل شهود

مهر رخسار تو می تابد ز ذرات جهان

هر دو عالم پر ز نور و دیده نابینا چه سود

حسن او هر دم ز مه رویی دگر بنمودرو

تادل هر عاشقی را او بروئی می ربود

جامه زهد اسیری در ازل چون بافتند

گوئیا از شاهد و می بود او را تاروپود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode