گنجور

 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۳۸
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

کس را چه تمنا که خریدار تو باشد

کش نیست بهایی که به مقدار تو باشد

جان چبود و تن کیست دریغا که متاعی

در دست ندارم که سزاوار تو باشد

آن طالب صورت خبرش نیست ز معنی

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

آن را که دو صد چشم بر انعام تو باشد

مپسند که عمری همه ناکام تو باشد

یک لحظه جز آزار منت کار دگر نیست

حیف است که این حاصل ایام تو باشد

زین پس بخروشیم ز دست توگر ای دوست

[...]

۱۱ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

غم نیست دلی را که در او جای تو باشد

شادی همه آنجاست که مأوای تو باشد

در خلوت ما غیر تو راه دگران نیست

ور هست همان داعی سودای تو باشد

در دیده کشم میل اگر میل تو بینم

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

خیال هر دو جهان هرچه جز هوای تو باشد

برون کنیم ز سامان جان که جای تو باشد

جدا مکن ز خود آن را که از کمال محبت

رضا شود به جدایی اگر رضای تو باشد

مزن به تیغ تغافل به دست مرحمتم کش

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

دوش ازغم ما را دانی چگونه سر شد

هر دو دم از درون خاست صد شعله ام به سر شد

چون شمع ز آتش دل اشکم همی به رخ ریخت

بگداختم سراپای تا شام من سحر شد

با کس حدیث عشقت ما گفتگو نکردیم

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

مرا این مایه رسوایی مگر از دیده یا دل شد

به شیدایی کشد کارش هر آن کز خویش غافل شد

ز دست دیده کی با کام دل خاکی به سر کردم

سرا پا آستانش چشم تا برهم زدم گل شد

فکند از پا و برد از دستم آن ترک کمان ابرو

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

تا جان به هوای دلبر آمد

از دانش و دین ودل برآمد

بختم چو نکرد دستگیری

پای طلبم به سر در آمد

از هجر اجل رهاییم داد

[...]

۱۲ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

جانم از سینه به حسرت چوگلوگیر آمد

یار آمد به سرم زود ولی دیر آمد

تا خورد خون مرا فاش از آن ابروی و چشم

ترک مست نگهش دست به شمشیر آمد

تا کرا بستهٔ گیسوی و سرین خواسته باز

[...]

۸ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

گفتم آخر ز چه برعهد تو بنیاد نماند

گفت یک حرفم از آن عهد وفا یاد نماند

شور سودای تو ای خسرو شیرین دهنان

در جهان ذکری از افسانه فرهاد نماند

بنده ی طره ی دلبند تو کاندر همه شهر

[...]

۱۱ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

ای گرفتار به سودای تو آزادی چند

متعلق به غمت خاطر ناشادی چند

جز دل من که اسیر خم آن کاکل و زلف

نشنیده است کسی صیدی و صیادی چند

زان دو لب نیست ما کام که ازشاه وگدا

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

هر که زین دور میسر شودش کامی چند

بایدش خورد هم از خون جگرجامی چند

بلبلی در چمن آسوده دمی چند بخواند

کش فراسوده نشد بال و پر از دامی چند

که صباحی دو گذشتش به تمنای نشاط

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

باده از خم به قدح ریز که با جامی چند

غالب آن است که حاصل نکنی کامی چند

چیست تا حاصلت از صحبت صوفی و فقیه

بر کن ای خواجه دل ازپخته خور خامی چند

هیچ کس ننگ ز رسواییت ای عشق نداشت

[...]

۷ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

امان نداد جدایی مرا زمانی چند

که التماس کنم از اجل امانی چند

دلا به سینه ی جانان گذر مکن زنهار

که بسته نرخ نگاهی به نقد جانی چند

عمارت دل ویران مجوی از آن که به هیچ

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

فغان که نیست مرا در دهان زبانی چند

که از معانی حسنت کنم بیانی چند

کجا مجال که تا صبح حشر هر نفسی

کنم ز شام فراق تو داستانی چند

غم تو سوخت ریاضم به می چه خواهد ماند

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ز چاک سینه اگر بر کشم فغانی چند

به یک نفیر بهم بر زنم جهانی چند

سرشک دل نکند تا سرای تن ویران

نهادم از مژه بردیده ناودانی چند

به جان فشانی و سربازیم اشارت کن

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

داشت وجهی که ندادند ترا جانی چند

تا تصور نکنی یکدل و جانانی چند

وقت دل خوش که مرا هر نظر از ظلمت تست

باز در گنج شبستان در بستانی چند

ذوق یک بوسه بهکام من از آن نوش دهان

[...]

۱۰ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

نیست در صومعه جز معنی حیوانی چند

بگسل ای دوست دل از صورت بی جانی چند

راست خواهی مثل پیر مغان با فقها

همچنان است که یک آدم و شیطانی چند

با تولای تو ای پیر مغان آمده ایم

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

به زلف جستم از آن دو خط گریز گاهی چند

ز کید دور قمر یافتم پناهی چند

به خط و طلعت او بین که باغبان بهشت

دو دسته ی گل تر بسته بر گیاهی چند

بیاض جبهه و زخ با سواد زلف تو چیست

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

برس به داد دل ما که پادشاهی چند

رسیده اند به فریاد داد خواهی چند

گهی به زخمی و گاهم به مرهمی بنواز

به سوی ما فکن از مهر و کین نگاهی چند

کشد فراق چو ما را بدو سپار چرا

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ستاده بر سر راه تو دادخواهی چند

هزار ناله به لب هرکرا ز راهی چند

گناه نقض وفا را به کشتگان چه نهی

کنون که رنجه ی خون بی گناهی چند

چرا به یک نگهم نیم بسمل افکندی

[...]

۹ بیت
صفایی جندقی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۳۸
 
تعداد کل نتایج: ۷۴۸