ای گرفتار به سودای تو آزادی چند
متعلق به غمت خاطر ناشادی چند
جز دل من که اسیر خم آن کاکل و زلف
نشنیده است کسی صیدی و صیادی چند
زان دو لب نیست ما کام که ازشاه وگدا
هست شیرین ترا خسرو و فرهادی چند
داشتم چشم رهایی ز صف غمزه و لیک
نیم کشتی نرهد ازکف جلادی چند
ریزدم خون دل از دیده به نوک مژگان
کس کجا دیده روا یک رگ و فصادی چند
خالت از طره و چشم و ذقن آموخت وفا
بود شاگرد ترا صنعت استادی چند
موجب قتل من آید مگر این، ورنه مرا
رستن از قید محال است به فریادی چند
وقت جان بازیم از سر مرو ای دوست که باز
رستم از تیغ تو مشتاق به امدادی چند
راه مقصود صفایی ز حرم گم شده و دیر
دارد از پیر مغان دیدهٔ ارشادی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم چون آهوی رم کرده زصیادی چند
مژه چون خونی برگشته زجلادی چند
زلف چون دزد ستم دیده زشیادی چند
لب چو جادوگر مغلوب زنقادی چند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.