خیال هر دو جهان هرچه جز هوای تو باشد
برون کنیم ز سامان جان که جای تو باشد
جدا مکن ز خود آن را که از کمال محبت
رضا شود به جدایی اگر رضای تو باشد
مزن به تیغ تغافل به دست مرحمتم کش
اگر عطای تو موقوف بر جفای تو باشد
به قتل بر سر جانم گذار منت وافی
گر این کمینه نوا در خور فدای تو باشد
شکنج عشق و شمار شکیب را تو چه دانی
غمی که بهره ی من شدکجا برای تو باشد
ز سر به دوش میفکن کمند طره چه حاصل
از آن که دو دل خلق در قفای تو باشد
مزار مسکنت خود به سلطنت نفریبی
که شه گدای کسی شد که او گدای تو باشد
به سر درآیم و بوسم گذر که همه کس را
بدان امید که شاید محل پای تو باشد
به گاه نزع نگه نیز از او مجوی صفایی
بهای جان تو چه بود که خونبهای تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گمان مبر که مرا هیچ کس به جای تو باشد
قسم به جان و سر من که خاک پای تو باشد
اگر به تربتم آیی هزار سال پس از من
شکفته بر سر خاکم گل وفای تو باشد
غم تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم
[...]
گدای دولت آنم که او گدای تو باشد
به دیده درکشم آن را که خاک پای تو باشد
حیات چون بود آن را که در غم تو نمیرد
صبور چون بود آنکس که مبتلای تو باشد
اگر به حشر برآرند نامهٔ عمل من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.