گنجور

 
صفایی جندقی

به زلف جستم از آن دو خط گریز گاهی چند

ز کید دور قمر یافتم پناهی چند

به خط و طلعت او بین که باغبان بهشت

دو دسته ی گل تر بسته بر گیاهی چند

بیاض جبهه و زخ با سواد زلف تو چیست

دمیده در شب تاریک مهر و ماهی چند

به قد و چهر تو تشبیه سرو و ماه خطاست

مرنج اگر به غلط کردم اشتباهی چند

نداده جان به وفایت ز بخت بد مائیم

به جرم هستی خویش از تو عذر خواهی چند

به بندگی نپذیرد چو من گدایی را

بتی که بنده ی فرمان اوست شاهی چند

بر آنچه که غمت با وجود ما کم و بیش

نکرد آتش سوزان به پر کاهی چند

دل از تطاول عشقم فتاده از تعمیر

گذشت بر ده ویران ما سپاهی چند

کمان چو ساخت صفایی قدت ستیز رقیب

تو نیز بفکنش از پی خدنگ آهی چند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode