آن را که دو صد چشم بر انعام تو باشد
مپسند که عمری همه ناکام تو باشد
یک لحظه جز آزار منت کار دگر نیست
حیف است که این حاصل ایام تو باشد
زین پس بخروشیم ز دست توگر ای دوست
بی تابی ما موجب آرام تو باشد
یک ره به دوحرفش بنواز آنگه شب و روز
صد دیده به ره گوش به پیغام تو باشد
آخر به یکش جرعه چرا دست نگیری
گرتفته دلی تشنه لب جام تو باشد
دین رفت بیا چون دلم از دست ربودی
آغاز من این تا چه سرانجام تو باشد
با آن همه صیدت عجب این است که جاوید
برجاست همان دانه که در دام تو باشد
بالش به پر افشاندن مینو نشود باز
مرغی که مقامش به لب بام تو باشد
از ننگ چه پرهیز و به ناموس چه پرواش
سودا زده ی عشق که بدنام تو باشد
با شیخ چه کردی دگر امروز صفایی
کش کام پر از لعنت و دشنام تو باشد
مفتی که کند کافرش از کفر تبرا
حق دارد اگر منکر اسلام تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه فلک سغبۀ ایّام تو باشد
دوران فلک بر حسب کام تو باشد
این آز شکم خوار که سیری نشناسد
ضامن بکفافش کف مطعام تو باشد
حاشا که کف راد نرا بحر کنم نام
[...]
ای شاه جهان یکسره بر کام تو باشد
زهره به فلک نوبتی بام تو باشد
آسایش این خلق در ایام تو باشد
عمر ابدی جرعه ای از جام تو باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.