غم نیست دلی را که در او جای تو باشد
شادی همه آنجاست که مأوای تو باشد
در خلوت ما غیر تو راه دگران نیست
ور هست همان داعی سودای تو باشد
در دیده کشم میل اگر میل تو بینم
بر سینه زنم تیغ اگر رای تو باشد
سایم به رهت روی و امید است که جاوید
بر جبهه ی من نقش کف پای تو باشد
از نام نیفزایم و از ننگ نکاهم
وین منزلت آنراست که رسوای تو باشد
کی باز شود سیر گلستان ارم را
آن چشم که سرگرم تماشای تو باشد
بس زشت نماید به نظر حور بهشتی
آن را که نظر بر رخ زیبای تو باشد
خون کرد که نوشد به ملاحت جگرم را
این لقمه هم از لعل شکر خای تو باشد
با پاس شه امروز مگر آفت مردم
در شهر همان عبهر شهلای تو باشد
اول پی خونریز صفایی بگشا دست
گر کشتن عشاق تمنای تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد
در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد
فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی
کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد
جنت قفس تنگ بود، مرغ دلی را
[...]
خوش آن که نگاهش به سراپای تو باشد
آیینه صفت محو تماشای تو باشد
صاحب نظر آن است که در صورت معنی
چشم از همه بربندد و بینای تو باشد
آن سحر که چشم همه را بسته به یک بار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.