رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
شب هجران همه دیدند یاران حال زارم را
یکی از حال زار من نکرد آگاه یارم را
نباشد غیر برگ زرد و نارد جز بر حسرت
نهال آرزویم را و نخل انتظارم را
مکن آشفته آن زلف پریشان را چنین، تا کی
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
هستم ز کوی آن بت گل پیرهن جدا
نالان چو بلبلی که بود از چمن جدا
ای جان و تن فدای تو رفتی و می کند
جان از جدائی تو جدا ناله، تن جدا
از رشک غیر رفتم ازان کو وگرنه کس
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
از بهر یار دیده به کار است بس مرا
چشم از برای دیدن یار است بس مرا
زین نقشهای نغز در آینده در خیال
نقشی که بست نقش نگار است، بس مرا
گردی ز کوی یار بیار ای نسیم صبح
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
از آن مژگان تر جاروب کردم آستانش را
که با من در میان نبود غباری پاسبانش را
در این باغم من آن بلبل که چون بست آشیان بر گل
برد از شاخ اول از دوم شاخ آشیانش را
مریض عشق بیمار است محمل کو در این عالم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
از هر رهی که دیده ام آن مه گذشته است
عمرم تمام بر سر آن ره گذشته است
غافل اگر رسیده به راهی که بوده ام
گردیده، تا ز بودنم آگه گذشته است
افزون ز ماه چارده است و همان کجاست
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
نه ماه من ز پری رسم دلبری آموخت
که رسم دلبری از ماه من پری آموخت
فغان از آن مه نامهربان که استادش
نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت
به کودکیش همه مشق جور کیشی داد
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
با آنکه وفادارتر از من دگری نیست
در راه وفا خوارتر از من دگری نیست
بسیار بود مایل روی تو ولیکن
مایل به تو بسیار تر از من دگری نیست
یار تو شدم ترک کسان کردم و اکنون
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
به جان و دل مرا پیوند از آن است
که دردت در دل و داغت به جان است
چنان در عاشقی افسانه گشتم
که از من هر طرف صد داستان است
به عاشقان زان دو لب یک بوسه جانا
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
آن را که به کف سیمی و در دست زری نیست
در بر بت سیمن بر و زرین کمری نیست
شادم که مرا یار اگر از سر یاری
باری نظرش نیست نظر با دگری نیست
هرگز سحری نیست شب تیره ی ما را
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
با غیر یار ترسم اگر یار من شود
پیمانه نوش گردد و پیمان شکن شود
گر رفته رفته می شود آن نازنین چنین
بی شک بلا و فتنه ی هر مرد و زن شود
یارب روا مدار که از جور محتسب
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
مرا به باده کشی کاش آنکه عیب کند
رود به میکده تا سیر سر غیب کند
جوان کند می گلرنگ پیر را چه عجب
از آنکه توبه ز می در زمان شیب کند
به محفلی که تو ساقی شوی نمی دانم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
گفتم آن لعل لب از شیره جان ساختهاند
گفت نه جان تو شیرینتر از آن ساختهاند
هست هر عضو تو از عضو دگر شیرینتر
مگر اعضای تو از شیرهٔ جان ساختهاند
نالد از درد به تن هر رگ من پنداری
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
ز ما ترک سهیقدان رعنا برنمیآید
اگر از غیر برمیآید از ما برنمیآید
تنم شد خاک و در دل خارخار گلرخان باقی
گلم از گل برآمد خارم از پا برنمیآید
به ناکامی نمودم عمر صرف وی ندانستم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
از عشق تو در ملالتم کاش
این راز نهان نمی شدی فاش
با غیر جفا و صلح تا چند
با من تا کی ستیز و پرخاش
تا چشم بدان نبیندت روی
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
تو رشک گلشنی با کاکل و رخسار و قد ای گل
قدت سرو است و رخسارت گلست و کاکلت سنبل
تو افزونی به حسن ای سرو و گل دانم تو هم دانی
که من هم نیستم در عشق کم از قمری و بلبل
شود چون مرغ دل آزاد از دام تو کش داری
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
دل چیست تا به دست تو ای دلستان دهم
بخرام بر سرم که به پای تو جان دهم
خون مرا بریز که در موقف حساب
نتوانمت ز رشک به داور نشان دهم
گر جان دهم به هجر از آن به که یار را
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
تا از تو دور ای در نایاب مانده ام
از گریه چون صدف به ته آب مانده ام
از بحر چشم ریخته ام بسکه بی تو آب
از آب چشم خویش به گرداب مانده ام
دیگر نمانده تاب صبوری به من بیا
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
از درت امروز و فردا ای دلارا می روم
گر نرفتم از درت امروز فردا می روم
طاقت و عقل و شکیب و صبر و هوش و جان و دل
می گذارم جمله را پیش تو تنها می روم
نیست پای رفتنم گاه وداع از پیش تو
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
دلم خواهد که جان در راه خوبان
دهم شاید شوم دلخواه خوبان
چه خوبی ماه من کز حسرت تو
رود تا ماه هر شب آه خوبان
به اوج خوبرویی خوبرویان
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
صید سگان ایندرم تیع جفا بر من مزن
زنهار بر صید حرم تیغ ای شکارافکن مزن
بر دل مزن تیر جفا ای دوست دشمن دوست را
ور می زنی بهر خدا بهر دل دشمن مزن
منما ز چاک پیرهن آن تن بهر کس جان من
[...]