گنجور

 
رفیق اصفهانی

شب هجران همه دیدند یاران حال زارم را

یکی از حال زار من نکرد آگاه یارم را

نباشد غیر برگ زرد و نارد جز بر حسرت

نهال آرزویم را و نخل انتظارم را

مکن آشفته آن زلف پریشان را چنین، تا کی

کنی آشفته روزم را، پریشان روزگارم را

چنان باشد که از جنت مرا در دوزخ اندازند

به گلشن گر بر باد از سر کویش غبارم را

رفیق از دیده بارد اشک چون باران، شب هجران

ببیند هر که اشک چشم و چشم اشکبارم را