زان دم که با تو عهد گسل عهد بسته ام
با هر که عهد بسته همان دم شکسته ام
هر جا شنیده ام که تو روزی گذشته ای
هر روز رفته تا به شب آنجا نشسته ام
خو کرده ام به گوشه ی دام تو ورنه من
آن مرغ زیرکم که ز صد دام جسته ام
دانه مکش ز من که من از بخت واژگون
بر خویش اگرچه شوم به یاران خجسته ام
یوسف رخی و خضر قدم عیسوی دمی
بنگر به من که عاجز و بیمار و خسته ام
خیرات تندرستی و شکر جوانیت
بر حال من ببخش که پیر و شکسته ام
می ترسد او که ساعدش آلایدم بخون
من خود رفیق ورنه ز جان دست شسته ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای نوجوان که دل به کمند تو بستهام
رحمی نما که پیر و ضعیف و شکستهام
چل سال در مجاهده عمرم چو صرف شد
پنداشتم ز مهر بتان بازرستهام
بر باد داده حاصل چلساله این زمان
[...]
بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام
در سایهٔ تأمل یادش نشستهام
فریاد ما بهگو ش ترحم شنیدنی است
پربینوا چو نغمهٔ تارگسستهام
ای کاش سعی بیخودیی داد ما دهد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.