گنجور

 
رفیق اصفهانی

نه خود با من جفا آن بی وفا کرد

که با هرکس وفا کردم جفا کرد

کجا بیگانه با بیگانه این جور

کند کان آشنا با آشنا کرد

نبندد هیچ کس زین پس به او دل

به جان من بگویم گر چها کرد

به تیغ جور خونم بی گنه ریخت

نه شرم از خلق و نه خوف از خدا کرد

جفا بین کان طبیعت بی وفا چون

به درد و داغ خویشم مبتلا کرد

نه داغم را نمود از مرهمی به

نه دردم را به درمانی دوا کرد

جدا گردد رفیق از یار هر کس

من و یار مرا از هم جدا کرد