گنجور

 
رفیق اصفهانی

داند کدام سنگدلم کرده تنگدل

آن را که کرده تنگدل آن شوخ سنگدل

خوشرنگ و بو گلی که ز گلچین و باغبان

گیرد به بوی جان و ستاند به رنگ دل

تا در عراق شهره شد آن بت به دلیری

دیگر نداد کس به بتان فرنگ دل

دل می برد به جنگ ز عشاق و غیر او

هرگز کسی نبوده ز عاشق به جنگ دل

زان بنگرد به ناز و شتابان رود به راه

تا گیرد از نظارگیان بی درنگ دل

نگذارد آنکه زمزمه ی دل شنیده است

بر بانگ نای گوش و به آواز چنگ دل

مردن رفیق بر در او به که دور از او

دادن به عار جان و نهادن به ننگ دل