گنجور

 
رفیق اصفهانی

از بهر یار دیده به کار است بس مرا

چشم از برای دیدن یار است بس مرا

زین نقشهای نغز در آینده در خیال

نقشی که بست نقش نگار است، بس مرا

گردی ز کوی یار بیار ای نسیم صبح

کان توتیای دیده ی تار است بس مرا

آن غرقه ی محیط ملالم که تا ابد

در خاطر آنچه نقش کنار است بس مرا

از درد و داغ آنچه بگوئی رفیق هست

چیزی که نیست صبر و قرار است بس مرا