طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
مرا در سینه دل چون نافه تا پرخون نخواهد شد
نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم
به من بیمهریش گر زانچه هست افزون نخواهد شد
من و از محفلش اندیشه رفتن؟ محالست این
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
کجا کسی غم شبهای تار من دارد
بحز وفا، که سری در کنار من دارد؟
باین خوشم که تو را شرمسار من سازد
تحملی که دل برد بار من دارد
سزای دوستیم بین که هر کجا ستمی است
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
جدا از روی تو چشمم چو خونفشان گردد
ز خون دل مژهام شاخ ارغوان گردد
گرفتهام به غمش الفتی و میترسم
خدا نکرده به من یار مهربان گردد
ز شادمانی وصل تواش نصیب مباد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
صیقل دیده تر گوشه دامان باشد
روزن خانه دل چاک گریبان باشد
دل چو کامل شود از عشق نگیرد آرام
بی قراری هنر گوهر غلطان باشد
آشیان، بلبل تصویر چه داند ز قفس
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
هرکه از خون جگر چون لاله ساغر میکشد
منت احسان کی از چرخ ستمگر میکشد
زآستان بینیازی تا کف خاکی به جاست
کی سر ما خاکساران ناز افسر میکشد
میرود گرد یتیمی، کی بشستن از گهر؟
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ترسم که چو جانم زتن زار برآید
از خلوت اندیشه من یار برآید
از سینه پاکان مطلب جز سخن عشق
از جیب صدف گوهر شهوار برآید
از باغ بهشتی دل غمگین نگشاید
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
گریه نتوانست غم را از دل بیتاب برد
کی تواند کوه را از جای خود سیلاب برد
از غمت ای گوهر نایاب در بحر وجود
سر فرو هر کس به جیب خویش چون گرداب برد
باده عشرت نمی نوشد ز جام آفتاب
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
گفتی که با دلت غم هجران چه میکند
باد خزان ببین به گلستان چه میکند
منعم کنی ز گریه خونین و با دلم
آگه نیی که کاوش مژگان چه میکند
از دامن وصال تو دستی که کوته است
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گو روزگار هرچه تواند به ما کند
ما و تو را مباد که از هم جدا کند
مرغ شکسته بالم و صیاد بیوفا
ترسم به این بهانه ز دامم رها کند
آزار ما بسست، که خود را بخون کشد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
ترک چشمش که قصد جان دارد
زمژه تیغ بر میان دارد
می توان یافت کاین تغافل را
بمن از بهر امتحان دارد
قسمت عاشقان فراغت نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
مائیم و فراق دیده ای چند
بار غم دل کشیده ای چند
وارسته زنام و فارغ از ننگ
از دام بلا رمیده ای چند
از شور جنون بکوه و صحرا
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
گرنه گل نالهای از مرغ چمن گوش کند
ناله را مرغ چمن به که فراموش کند
نالم از دیده تر تابکی از مشت خسی
هر نفس آتشی افروزم و خاموش کند
در کنار توازین رشگ خورم خون که مباد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
تا قیامت دمد از خاک من خون آلود
لاله از سینه چاک و کفن خون آلود
صبح از جامه رنگین شفق مستغنیست
پیر کنعان چه کند پیرهن خون آلود
می توان یافت که در پای دلش خاری هست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
آنان که در طلب به پی دل نمیرسند
صد سال اگر روند به منزل نمیرسند
این ظلم دیگر است که صیادپیشگان
یک بار بر جراحت بسمل نمیرسند
در حیرتم که قافله اشک و آه من
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
من آن صیدم که از ضعفم نفس بیرون نمیآید
به جز آهی که آن هم از قفس بیرون نمیآید
نمیدانم که آسودست در محمل؟ همیدانم
که از پاس ادب بانگ جرس بیرون نمیآید
بگلزاری که بندم آشیان یارب چه بختست این
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
فریاد من به چرخ نه هردم نمیرسد
عیسیدمی چه سود به دردم نمیرسد
دردم ز کار برد ازین پس ز من مرنج
گر نالهام به گوش تو هردم نمیرسد
تا در ره تو خاک شدم مشک ناب را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
نه همین زآتش عشقت دل ما میسوزد
هرکه را هست دلی، سوخته یا میسوزد
خاک این بادیه بین کز قدم گرمروان
بس که گرم است در او پای صبا میسوزد
آتش ناله ما بس که جهان را افروخت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
مرغی که بکوی تو ز پرواز نشیند
از جور تو هر چند رمد باز نشیند
شد یار و درآمد ز درم غیر و روانیست
جغد آید و در منزل شهباز نشیند
مرغ دل ما از قفس سینه پریده است
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امّید چه بلبل آشیان بندد
خدنگش رخنهها در استخوانم کرد و حیرانم
که تا کی در کمینم آسمان زه در کمان بندد
چو شد بیرون ز کف فرصت چه کامی یابم از وصلش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
از آن آهم ز دل مشکل برآید
که می ترسم غمت از دل برآید
مکن بامن جفا چندان مبادا
که آهی از دلم غافل برآید
بخاک ما ببار ای ابر رحمت
[...]