گنجور

 
طبیب اصفهانی

هرکه از خون جگر چون لاله ساغر می‌کشد

منت احسان کی از چرخ ستمگر می‌کشد

زآستان بی‌نیازی تا کف خاکی به جاست

کی سر ما خاکساران ناز افسر می‌کشد

می‌رود گرد یتیمی، کی بشستن از گهر؟

منت خشکی دلم از دیدهٔ تر می‌کشد

عزت دنیا هم‌آغوش است با حسن سلوک

رشته هموار سر از جیب گوهر می‌کشد

با ضعیفان دشمنی، دارد خطرها در کمین

انتقام شمع را از شعله، صرصر می‌کشد

منت صیقل مرا بر دل گران آمد طبیب

زنگ را آیینه من سنگ در بر می‌کشد