گنجور

 
طبیب اصفهانی

هرکه از خون جگر چون لاله ساغر می‌کشد

منت احسان کی از چرخ ستمگر می‌کشد

زآستان بی‌نیازی تا کف خاکی به جاست

کی سر ما خاکساران ناز افسر می‌کشد

می‌رود گرد یتیمی، کی بشستن از گهر؟

منت خشکی دلم از دیدهٔ تر می‌کشد

عزت دنیا هم‌آغوش است با حسن سلوک

رشته هموار سر از جیب گوهر می‌کشد

با ضعیفان دشمنی، دارد خطرها در کمین

انتقام شمع را از شعله، صرصر می‌کشد

منت صیقل مرا بر دل گران آمد طبیب

زنگ را آیینه من سنگ در بر می‌کشد

 
 
 
اثیر اخسیکتی

در سر مردان غم عشق تو معجر می‌کشد

زاهدان را در خرابات قلندر می‌کشد

هشت راه از کعبه وصل تو تا زر می‌رود

چار حد از خامه عشق تو تا سر می‌کشد

نیک بر سنجم تو را چون زر کنی احوال آنک

[...]

ابن یمین

ترک من بر سطح مه خطی مدور می‌کشد

دور بادا چشم بد الحق که در خور می‌کشد

می‌نهد بر سبزه پرچین گرد گل گویی مگر

در خم قوس قزح خورشید خاور می‌کشد

خط سبزش را توان گفتن که خضر دیگرست

[...]

ناصر بخارایی

ماه روز افزون من چون مهر خنجر می‌کشد

می‌خورم سهمی که ابرو چون کمان در می‌کشد

صید لاغر گشته‌ام آن ترک تیر انداز را

وز سیه چشمی کمان بر صید لاغر می‌کشد

دو به دو چشمان او می می‌خورند از خون دل

[...]

کوهی

حبذا مستی که در میخانه ساغر میکشد

نقد جان از نفی و از اثبات بر سر میکشد

نیست مثل او بخم و ساغر و جام و شراب

باده جان بخش چون از لعل دلبر میکشد

فیض اقدس باشد این گر ذات فایض میشود

[...]

صائب تبریزی

عشق یکسان ناز درویش و توانگر می‌کشد

این ترازو سنگ و گوهر را برابر می‌کشد

آفتاب روز محشر بیشتر می‌سوزدش

هرکه اینجا درد و داغ عشق کمتر می‌کشد

تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه