در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امّید چه بلبل آشیان بندد
خدنگش رخنهها در استخوانم کرد و حیرانم
که تا کی در کمینم آسمان زه در کمان بندد
چو شد بیرون ز کف فرصت چه کامی یابم از وصلش
زهی حسرت که نخل من ثمر فصل خزان بندد
حریم خاص عشقست این که از غیرت نگهبانش
ز هرکس در گشاید بر رخش اول زبان بندد
طبیب خسته کی دل میتواند بر تو بست ای مه
که در کوی تو خود را بر سگان آستان بندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و حسرت صحبت میکند. او در فضایی زیبا و دلانگیز به انتظار محبوب نشسته و نمیداند که بلبل (نماد عاشق) به چه امیدی در این باغگاه خالی از محبوب اقامت میگزیند. شاعر از درد و رنج ناشی از دوری معشوق مینالد و به این نکته اشاره میکند که فرصتی برای وصال به دست نیامده است، و غمناک است که شجره عشقش در فصل خزان قرار دارد. همچنین، او به حریم خاص عشق اشاره میکند که تنها با غیرت حفظ میشود و کسی نمیتواند به سادگی به آن وارد شود. در نهایت، شاعر اظهار میکند که دل خستهاش نمیتواند بر محبوب بسته شود، زیرا در مسیر او به خود را نادیده میگیرد و حتی به سگان درگاه او تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: در آن باغی که گلچین در را به روی باغبان میبندد، نمیدانم بلبل با چه امیدی لانهاش را آنجا میسازد.
هوش مصنوعی: سلاحش به عمق وجودم نفوذ کرده و من گیج و حیرانم که تا کی باید در انتظار باشم تا آسمان تیر را از کمان رها کند.
هوش مصنوعی: وقتی که فرصت را از دست دادم، دیگر چه موفقیتی میتوانم از وصل او به دست آورم. ای کاش، زیرا درخت نخل من در فصل پاییز میوه نمیدهد و حسرتش بر دلم میماند.
هوش مصنوعی: این مکان مختص عشق است و برای محافظت از آن باید با غیرت از بقیه در برابرش نگهداری کرد. هنگامی که کسی بخواهد به آن نزدیک شود، ابتدا باید به زبانش بند بزند و خاموشی اختیار کند.
هوش مصنوعی: دکتر خسته چگونه میتواند دلش را به تو بسپارد، ای ماهی که در خیابان تو، خود را به سگان در آستانهات میسپاری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
گلش در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد
چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد
زبانم میسراید قصهٔ اندوه و میترسم
[...]
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد
که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد
شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را
هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد
تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم
[...]
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد
ز بس تلخ است کامم از حدیث تلخ، حیرانم
که چون با راستی نی را شکر در استخوان بندد
نگاهش ناگهان چون تیر نازی بر کمان بندد
اجل بیتاب میگردد که خود را بر نشان بندد
به صد دل از دم شمشیر نازش آرزو دارد
اجل تعویذ زخمی را که بر بازوی جان بندد
به کینم بر کمر شمشیر جرأت بست و حیرانم
[...]
گشاید از در میخانه هر در کاسمان بندد
مبادا در بروی هیچ کس پیر مغان بندد
بدشمن عهد یاری یار ما محکم چنان بندد
که نتواند بکوشش بگسلد با دوستان بندد
چه حاجت تیغ بندد بر میان کز شوق میمیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.