گنجور

 
طبیب اصفهانی

گفتی که با دلت غم هجران چه می‌کند

باد خزان ببین به گلستان چه می‌کند

منعم کنی ز گریه خونین و با دلم

آگه نیی که کاوش مژگان چه می‌کند

از دامن وصال تو دستی که کوته است

ای وای اگر رسد به گریبان چه می‌کند

آن بلبلی که کنج غمی همچو دام یافت

این یک دُو روزه سِیرِ گلستان چه می‌کند

دامن‌کشان چو بگذری از خاک کشتگان

نظاره کن که خون شهیدان چه می‌کند

سیمین‌تنی که خنده زند بر صفای صبح

در حیرتم که گل به گریبان چه می‌کند

تا کی طبیب تهمت نظاره می‌کشی

با حسن یار دیده حیران چه می‌کند

 
 
 
صائب تبریزی

تیغ زبان به عاشق حیران چه می‌کند

با پای خفته خار مغیلان چه می‌کند

یک بار سر برآر زجیب قبای ناز

دست مرا ببین به گریبان چه می‌کند

مرهم به داغ‌های جگرسوز مامنه

[...]

حزین لاهیجی

کف چون تهی‌ست جوهر انسان چه می‌کند؟

خاتم چو نیست، دست سلیمان چه می‌کند؟

آتش زدی ز جلوه به خاشاک هستیم

این برق را ببین به نیستان چه می‌کند؟

از پردهٔ حجاب برآ، آفتاب من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه