مرا در سینه دل چون نافه تا پرخون نخواهد شد
نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم
به من بیمهریش گر زانچه هست افزون نخواهد شد
من و از محفلش اندیشه رفتن؟ محالست این
که هرکس در بهشت آمد دگر بیرون نخواهد شد
چرا بندم به دلنشناس یاری دل که میدانم
نثارش گر کنم صد جان ز من ممنون نخواهد شد
ز کف مگذار جام عشق اگر عیش ابد خواهی
کزین می هرکه شد سرخوش دگر محزون نخواهد شد
طبیب اینست اگر با عاشقان بیمهری گردون
به سامان کارم از بیمهری گردون نخواهد شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از ناامیدی و عشق ناکام خود سخن میگوید. او احساس میکند که دلش پر از درد است و از عشق محبوبش هیچ خوشی نصیبش نمیشود. با وجود اینکه از محفل محبوبش نمیتواند فاصله بگیرد، میداند که دیگر نمیتواند به آنجا بازگردد. او به یاری دل نمیتواند امیدی داشته باشد و میداند که هرگونه فداکاریاش هم بیفایده خواهد بود. شاعر میگوید که اگر کسی به عشق واقعی دست یابد، دیگر نمیتواند از آن دل بکند. در نهایت، او به بیمهریهای زندگی اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز نمیتواند وضعیتش را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: در دل من مانند گل نافی هست که تا زمانی که پر از خون نشود، نصیبی از آن موهای شباهنگام نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: در اوج ناامیدی از آن عشق بیرحم، خوشحالم که بیمحبتیاش دیگر نمیتواند چیزی بیشتر از آنچه هست به من بدهد.
هوش مصنوعی: من چطور میتوانم از این جمع بروم؟ این غیرممکن است که کسی به بهشت بیاید و دیگر نتواند آنجا را ترک کند.
هوش مصنوعی: چرا خودم را به کسی که نمیشناسم وابسته کنم، در حالی که میدانم اگر همه جانم را هم برای او فدای کنم، او هرگز قدردانی نخواهد کرد؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از زندگی جاودان لذت ببری، نباید محبت و عشق را از دست بدهی. زیرا هر کسی که از این شراب عشق خوشحال شود، دیگر هرگز غمگین نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر پزشکی که به ما رسیدگی کند، با عاشقان سختگیری کند، مشکلات من از بیمحبت این دنیا حل نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت
مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟
مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند
[...]
مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد
چه سوی خانقاهش ره نمایم چون نخواهد شد
به طوف گلشن و گل رند عاشق را کجا جویی؟
که جز با روی گلرنگ و می گلگون نخواهد شد
به صحرای جنون هر کو قدم زد چون مرا بیند
[...]
نصیب از نعمت بسیار دیگرگون نخواهد شد
زدریا قطره ای آب گهر افزون نخواهد شد
نباشد از فروغ مهر تابان لعل را سیری
زخون خوردن پشیمان آن لب میگون نخواهد شد
گرانجانی بود بار گران بر دل بزرگان را
[...]
مرا شوق حضور او ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
نه من تنها که خلقی از خدا این آرزو دارند
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز شوقش نفرمودند
[...]
ز چین زلف پر چینت دلم بیرون نخواهد شد
چنینش قسمت افتاده است و، دیگرگون نخواهد شد
شنیدم بوسه ای، با نقد جانی می کنی سودا
اگر دارد حقیقت، هیچ کس مغبون نخواهد شد
نظر بر ماه کردم دوش و، دیدم مصحف رویت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.