گنجور

 
طبیب اصفهانی

جدا از روی تو چشمم چو خون‌فشان گردد

ز خون دل مژه‌ام شاخ ارغوان گردد

گرفته‌ام به غمش الفتی و می‌ترسم

خدا نکرده به من یار مهربان گردد

ز شادمانی وصل تواش نصیب مباد

دل فگار اگر بی‌تو شادمان گردد

قفس شکسته و از هم گسسته دام کسی

ز آشیان به چه امید سرگران گردد

مباش غافل از افتادگی جاده طبیب

ز خاکساری خود خضر کاروان گردد