نه همین زآتش عشقت دل ما میسوزد
هرکه را هست دلی، سوخته یا میسوزد
خاک این بادیه بین کز قدم گرمروان
بس که گرم است در او پای صبا میسوزد
آتش ناله ما بس که جهان را افروخت
هرکه را مینگری زآتش ما میسوزد
محفل امشب ز فروغ رخ ساقی گرم است
گل جدا، باده جدا، شمع جدا میسوزد
خضر اگر غوطه به سرچشمه حیوان دهدم
بس که دلسوختهام آب بقا میسوزد
سایه داغ جنون تا به سرم افتادست
گر کند سایه به من بال هما میسوزد
گشته با غیر چرا گرم سخن یار، طبیب
گرنه از آتش می شرم و حیا میسوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن چنان زآتش بیداد مرا می سوزد
که ستم می گزد انگشت و بلا می سوزد
آن چنان آتش رنجوری و بیماری من
شعله زن گشت که امید شفا می سوزد
نا امیدی ز توام کرد به محراب نماز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.