طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست
گلزار به آسایش کنج قفسم نیست
می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست
می نالم ومانند جرس دادرسم نیست
در هجر تو بایست که یک عمر بنالم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ما را که با تو غیر وفا در میانه نیست
بی جرم می کشی تو و هیچت بهانه نیست
از دل کدام شب که مرا خون روانه نیست
باشم شهید عشق وجزاینم نشانه نیست
شادم زبی تعلقی خود که در چمن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - نوایی
غمش در نهانخانهٔ دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریهام ناقه در گل نشیند
خلد گر به پا خاری آسان بر آرم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد
که به دادم نرسی تا به لبم جان نرسد
هر چه در عرصه هستی است به پایان برسد
جز شب تیره هجران که به پایان نرسد
نیست یک شب که مرا اشک جهانپیما نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
مرا بتیست که دلها ازین ستم شکند
که عهد بندد و بی موجبی بهم شکند
براه عشق توام کاش هر کجا خاری است
گهی بدیده خلد گاه بر قدم شکند
فتاده ام چو بدامت خدای را صیاد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
از دیده ام فکندی وهنگام آن نبود
کردی جدائی از من و شرط آنچنان نبود
ما را شبی بکوی تو ماندن گمان نبود
چندان گمان بحوصله آسمان نبود
کشتی نهانم و بتو ترسم گمان برند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ترسم که چو جانم زتن زار برآید
از خلوت اندیشه من یار برآید
از سینه پاکان مطلب جز سخن عشق
از جیب صدف گوهر شهوار برآید
از باغ بهشتی دل غمگین نگشاید
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
کدام شب که فغانم به آسمان نرسد
خدا کند که ز دوری کسی به جان نرسد
از آن همیشه ترا سر بر آستان دارم
که پای غیر برین خاک آستان نرسد
من و گلی که زبس سرکشی درین گلشن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
قسمتم گرمی بازار نگردد هرگز
کس خریدار من زار نگردد هرگز
ای خوش آن می که چو هشیار کشد ز آن گردد
آنچنان مست که هشیار نگردد هرگز
من و آن گوهر ارزنده که پیرامن آن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
صید دلم که باشد ازو خون روان هنوز
خوش آنکه هست سر غمت را نشان هنوز
بر دل بسی نهفته ام اما نیامدست
حرف شکایت تو مرا بر زبان هنوز
قدر وفا نگر تو که از قحط مشتری
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
هر چند بر آن عارض گلگون نگرد کس
دل میکشدش باز که افزون نگرد کس
کو طاقت نظاره بزمی که بود یار
همصبحت اغیار و ز بیرون نگرد کس
خسرو نگران بر رخ شیرین و ز غیرت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
چون ناله ز جور تو ستمگر نکند کس؟
هرچند کند ناله و باور نکند کس
آن جامه که از خون جگر تر نکند کس
در کوی تو شرطست که در بر نکند کس
خم در قدحم ریز که در میکده عشق
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل
من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل
در محفل خاصت اگرم بار نبخشی
کافیست مرا رخصت نظاره محفل
ما بار اقامت بچه امید گشائیم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
در دل اگر باشدم غیر وصال توکام
هجر تو بر من حلال وصل تو بر من حرام
مرغ دلم اوفتاد از غم عشقت به بند
آب نداند چه و داند نداند کدام
قلم اگر رای تست سرفکنم خود ز تیغ
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
از سر زلف نگاری دو سه تاری دارم
یادگاری ز سر زلف نگاری دارم
چه دهم دل بکسی تا غم یاری دارم
کاین دل خون شده را از پی کاری دارم
برد اندیشه یاری ز بس از کار مرا
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
ما غمزدگان چون زدل آهنگ برآریم
صد چشمه خون از جگر سنگ برآریم
مرغان همه در ناله و این طرفه که ما را
رخصت نه که در دام تو آهنگ برآریم
جائی ننشینیم بجز گوشه بامت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
چه خونها در دل ایام کردیم
که صبحی را بمستی شام کردیم
چه می بود آن، که تا در جام کردیم
وداع ننگ و ترک نام کردیم
مسلمانان درین مدت چرا گوش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
آنکه پیوسته به رویت نگرانست، منم
وانکه حیران تو بیش از دگرانست منم
آنکه از کوی تو ای خانه برانداز امید
بسته رخت سفر و دلنگرانست منم
نقد جان می دهم و جنس وفا می طلبم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
نیست مهر تو متاعی که به جان بفروشم
گرچه ارزان خرم این جنس و گران بفروشم
منم آن قدرشناسی که اگر مهر ترا
بفروشم به دو عالم به زیان بفروشم
دلگران نیستم از درد غمت تا آسان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
نهانی رازهای دوستداران
کی میگوید به دشمن دوست، یاران؟
مسلمانان غم تنهاییام کُشت
خوش آن یاران خوش آن روزگاران
ندانستم چرا غافل گذشتند
[...]