گنجور

 
طبیب اصفهانی

در دل اگر باشدم غیر وصال توکام

هجر تو بر من حلال وصل تو بر من حرام

مرغ دلم اوفتاد از غم عشقت به بند

آب نداند چه و داند نداند کدام

قلم اگر رای تست سرفکنم خود ز تیغ

صیدم اگر کام تست پای نهم خود بدام

جان و دلش آورم تحفه و باشم خجل

قاصد فرخنده چون از توام آرد پیام

چون تو در آیی بحرف طوطی خوش لهجه کیست

چون تو گزاری سخن مرغ سخنگو کدام

چون نکنی بسملم ایکه کشی بی دریغ

فی المثل افتد ترا صید حرم گر بدام

در سر پرشور من در دل رنجور من

عشق تو دارد محل شوق تو دارد مقام

گشته طبیب حزین از می عشق تو مست

جام الستش پرست تا که گرفتست جام