ما را که با تو غیر وفا در میانه نیست
بی جرم می کشی تو و هیچت بهانه نیست
از دل کدام شب که مرا خون روانه نیست
باشم شهید عشق وجزاینم نشانه نیست
شادم زبی تعلقی خود که در چمن
هرگز مرا بشاخ گلی آشیانه نیست
هر چند دست و پا زند وتا کجا رسد
غرقه درین محیط که هیچش کرانه نیست
نازش ز حد گذشته و گرنه کدام شب
صد کاروان اشگ بکویش روانه نیست
مارا مدام ذوق اسیری فکنده است
ورنه غبار خاطر ما آب ودانه نیست
گرد آوریم مشت خسی از حریم باغ
خاری که می کشیم پی آشیانه نیست
مشکل طبیب در دلش آهت اثر کند
کاین آتش نهفته هنوزش زبانه نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شاه ، جز دل تو خرد را خزانه نیست
جز درگه تو تیر امل را نشانه نیست
هست این ستانه مأمن احرار و کی بود
ایمن کسی که در کنف این ستانه نیست ؟
از تو مرا جفای زمانه جدا فگند
[...]
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
گر عاشقی سپر را بر روی آب دار
[...]
ناوک زنی چو غمزه او در زمانه نیست
چون جان من خدنگ بلا را نشانه نیست
دیوانه گشت خلق و به صحرا افتاد، ازانک
در شهر بی حکایت تو هیچ خانه نیست
جز با خط تو عشق نبازند عاشقان
[...]
ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست
خوشتر ز صورت تو درین کارخانه نیست
از زخم تیرتست مرا استخوان سفید
مت کشته توایم و ازین به نشانه نیست
شیرین حکایتی است که هر چند کوهکن
[...]
یک آفریده از ته دل شادمانه نیست
فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست
خاری که در دلم نخلد چون زبان مار
در آشیانه من بی آب و دانه نیست
خمیازه نشاط بود خنده اش چو صبح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.