گنجور

 
طبیب اصفهانی

دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست

گلزار به آسایش کنج قفسم نیست

می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست

می نالم ومانند جرس دادرسم نیست

در هجر تو بایست که یک عمر بنالم

افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست

گرم است ز بس صحبت دستم بگریبان

مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست

بر هم زدم از ذوق اسیری پروبالی

ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست

چیند همه کس دامن گل زین چمن و من

چون غنچه بجز چیدن دامان هوسم نیست

از قطره شبنم ز گلستان چه درآید

از بهر تماشای تو این دیده بسم نیست

دل،بسکه طبیب، از غم عشقش شده روشن

بر خاطر آئینه غبار از نفسم نیست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سنایی

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار

فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش

[...]

جهان ملک خاتون

جز لطف تو جانا به جهان هیچ کسم نیست

فریادرسم زود که فریادرسم نیست

چون بلبل شوریده منم عاشق رویش

دربندم و نالان و خلاص از قفسم نیست

از جان به هوای سر کویت شب و روزم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
رهی معیری

بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست

سرو چمنم شکوه‌ای از خار و خسم نیست

از کوی تو بی‌ناله و فریاد گذشتم

چون قافله عمر نوای جرسم نیست

افسرده‌ترم از نفس باد خزانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه