گنجور

 
طبیب اصفهانی

آنکه پیوسته به رویت نگرانست، منم

وانکه حیران تو بیش از دگرانست منم

آنکه از کوی تو ای خانه برانداز امید

بسته رخت سفر و دلنگرانست منم

نقد جان می دهم و جنس وفا می طلبم

آن خریدار متاعی که گرانست منم

میگساران همه از جای، سبک برجستند

آن سیه بخت که در خواب گرانست منم

عاشقان تو همه نام و نشانی دارند

آنکه در کوی تو بینام و نشانست منم

پایه قرب مرا بین که بخلوتگه یار

آنکه او محرم هر راز نهانست منم

با تو پیمان وفا غیر بسی بست و شکست

آنکه در عهده وفای تو همانست منم

رهرو عشق بسی هست طبیبا، لیکن

آنکه در مرحله از گرم روانست، منم