گنجور

 
طبیب اصفهانی

نیست مهر تو متاعی که به جان بفروشم

گرچه ارزان خرم این جنس و گران بفروشم

منم آن قدرشناسی که اگر مهر ترا

بفروشم به دو عالم به زیان بفروشم

دل‌گران نیستم از درد غمت تا آسان

اینچنین درد به درمان گران بفروشم

ای دل از ما مطلب صبر که در رشته عشق

آشکارا خرم این جنس و نهان بفروشم

شادم از جور تو چندان که بدین دست تهی

گر فروشم به کسی دل‌نگران بفروشم

کارم افتاد به بیداری شب‌ها آن به

که به راحت‌طلبان خواب گران بفروشم

بس ملولم من ازین گفت و شنید آن بهتر

بخرم گوش گرانی و زبان بفروشم

مشو این خواجه خریدار طبیبش که مراست

کی من این بنده شایسته گران بفروشم