گنجور

 
طبیب اصفهانی

چون ناله ز جور تو ستمگر نکند کس؟

هرچند کند ناله و باور نکند کس

آن جامه که از خون جگر تر نکند کس

در کوی تو شرطست که در بر نکند کس

خم در قدحم ریز که در میکده عشق

آن به که می از شیشه به ساغر نکند کس

گر سوخت دلت عشق به آتشکده بشتاب

کاین سوختگی چاره به کوثر نکند کس

بنمای به من رخ که دم بازپسین است

حیفست که نظاره دیگر نکند کس

آسوده چنانند شهیدان تو در خاک

ترسم که شود محشر و سر بر نکند کس

در انجمن ما که سرایش همه خونست

ظلمست که از باده لبی تر نکند کس

مائیم و طبیب و در میخانه که آنجا

اندیشه‌ای از گردش اختر نکند کس