گنجور

 
طبیب اصفهانی

غمش در نهانخانهٔ دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری آسان بر آرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند

پی ناقه‌اش رفتم آهسته ترسم

غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی

که در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند

طبیب از طلب در دو گیتی میاسا

کسی چون میان دو منزل نشیند؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

سخن کی به جانهای غافل نشیند

ز دل هر چه برخاست در دل نشیند

غبار یتیمی است جویای گوهر

غم عشق در جان کامل نشیند

اگر صید غافل شود عذر دارد

[...]

سعیدا

هر آن صید کز دام غافل نشیند

گرفتار در دست قاتل نشیند

کریم از ره لطف برخیزد از جای

بر آن در که از عجز، سائل نشیند

بوده بادهٔ صاف و بی غش نصیبش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر