گنجور

 
طبیب اصفهانی

نهانی رازهای دوستداران

کی می‌گوید به دشمن دوست، یاران؟

مسلمانان غم تنهایی‌ام کُشت

خوش آن یاران خوش آن روزگاران

ندانستم چرا غافل گذشتند

ازین فرخنده‌منزل آن سواران

به منزل رفتگان را آگهی نیست

ز حال پا به گل افتاده یاران

به راحت خفتگان را هیچ غم نیست

ز شب‌های غم شب‌زنده‌داران

سرت گردم چو من نالنده مرغی

درین گلشن نیابی از هزاران

به دیدار تو محتاج آنچنانم

که دهقانان به ابر نوبهاران

طبیب این درد در دل از که داری

که می‌باری سرشک از دیده باران