سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل
من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل
در محفل خاصت اگرم بار نبخشی
کافیست مرا رخصت نظاره محفل
ما بار اقامت بچه امید گشائیم
بستند رفیقان چو ازین مرحله محمل
آن به که نبویند بجز سوختگانش
آن گل که پس از مرگ مرا میدمد از گل
اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا
از خون من آلوده شود دامن قاتل
صد بنده ترا یافت شود همچو من آسان
یک خواجه مرا یافت شود همچون تو؟ مشکل
دیوانه آن زلفم و از طره مشگین
بر پای دلم به که گذارند سلاسل
عمریست بجانست طبیب باز غم هجران
ایکاش شود از دم شمشیر تو بسمل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و درد جدایی سخن میگوید. او خود را فقیر و عاشق میداند و معشوقش را گنجی ارزشمند. اگر در محفل محبوبش پذیرفته نشود، تنها دیدن آن محفل برای او کافی است. شاعر به دشواریهای عشق اشاره میکند و میگوید که دیگران ممکن است آسانتر از او به محبوب برسند. او از غم هجران و آرزوی مرگ در آغوش عشق سخن میگوید و به تمایلات خود به تسلیم در برابر عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: عجبی ندارد که من به تو وابسته شدهام؛ دل من تهی و بیچیز است، و تو مانند گنجی با ارزش هستی. من در عشق تو غرق شدهام و تو مانند ساحلی برای من هستی.
هوش مصنوعی: اگر در جمع خاص تو به من توجهی نکنی، همین که اجازه دادی تا فقط نگاهت کنم برایم کافی است.
هوش مصنوعی: ما بار زندگی را بر دوش امید خود حمل میکنیم، در حالی که دوستانمان هنگامی که به این مرحله رسیدند، بار خود را بستهاند.
هوش مصنوعی: بهتر است که گلها فقط به کسانی بدهند که از عشق سوختهاند، زیرا آن گلی که بعد از مرگ من شکوفه میشود، تنها از خاک من برمیخیزد.
هوش مصنوعی: من نگران این نیستم که کشته شوم، بلکه نگران آنم که مبادا خون من باعث آلودگی دامن قاتل شود.
هوش مصنوعی: اگر صد نفر مثل من برای تو یافت شود، اما آیا مثل تو پیدا کردن یک خواجه (دوست یا یار) برای من به همین سادگی است؟ این کار بسیار سختتر است.
هوش مصنوعی: دیوانهام از آن زلف سیاه و مجعد، و این زنجیرهایی که بر پای دلم میاندازند، بهتر است که بر من بگذرانند.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در درد و رنج ناشی از جدایی غم میکشم. ای کاش که از ضربهٔ شمشیر تو راحت شوم و جانم را تسلیم کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل
زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج
رخسار تو شیریست بر آمیخته بامل
زلفین تو زاغیست بر آویخته هموار
[...]
ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
وی به شده از دست تو صد علت هایل
ای خواجهٔ فرزانه علی بن محمد
وی نایب عیسی به دو صد گونه دلایل
عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل
[...]
ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل
زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج
رخسار تو شیریست برآمیخته با مل
بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر
[...]
حسبت بلد تهم داری و ساکنها
جیران بیتی و اعمامی و اخوالی
اصبحت فیهم عظیم القدر ذاخطر
و رحت فیهم برحب العیش و البال
ای در حسد چشم تو هاروت به بابل
من در هوس زهره و هاروت تو بیدل
با چهره تو سایه بود تابش زهره
وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل
ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.