گنجور

 
طبیب اصفهانی

سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل

من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل

در محفل خاصت اگرم بار نبخشی

کافیست مرا رخصت نظاره محفل

ما بار اقامت بچه امید گشائیم

بستند رفیقان چو ازین مرحله محمل

آن به که نبویند بجز سوختگانش

آن گل که پس از مرگ مرا میدمد از گل

اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا

از خون من آلوده شود دامن قاتل

صد بنده ترا یافت شود همچو من آسان

یک خواجه مرا یافت شود همچون تو؟ مشکل

دیوانه آن زلفم و از طره مشگین

بر پای دلم به که گذارند سلاسل

عمریست بجانست طبیب باز غم هجران

ایکاش شود از دم شمشیر تو بسمل

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عمعق بخاری

ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل

من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل

زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج

رخسار تو شیریست بر آمیخته بامل

زلفین تو زاغیست بر آویخته هموار

[...]

سنایی

ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل

وی به شده از دست تو صد علت هایل

ای خواجهٔ فرزانه علی بن محمد

وی نایب عیسی به دو صد گونه دلایل

عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل

[...]

عبدالواسع جبلی

ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل

من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل

زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج

رخسار تو شیریست برآمیخته با مل

بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر

[...]

حمیدالدین بلخی

حسبت بلد تهم داری و ساکنها

جیران بیتی و اعمامی و اخوالی

اصبحت فیهم عظیم القدر ذاخطر

و رحت فیهم برحب العیش و البال

ادیب صابر

ای در حسد چشم تو هاروت به بابل

من در هوس زهره و هاروت تو بیدل

با چهره تو سایه بود تابش زهره

وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل

ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه