طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
جا در صف عشاق مده اهل هوس را
حیفست که از هم نشناسی گل و خس را
تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را
زآهم که شبیخون بفلک میزند امشب
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
چون از طرف چمن آن سر و سیمینبر شود پیدا
ز غوغای تذروان شورش محشر شود پیدا
درین گلشن ازین داغم که نوپرواز مرغان را
رسد عهد گرفتاری چو بال و پر شود پیدا
نمیدانم زیان و سود بازار محبت را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دارد به سحر دعا اثرها
دست من و دامن سحرها
هر شب بامید وعده تو
چشمم شده فرش رهگذرها
از باخبران نشد سراغی
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
دل غمدیده به دنبال کسی افتادست
دادخواهی ز پی دادرسی افتادست
از من خسته خدا را به تغافل مگذار
که مرا کار به آخر نفسی افتادست
حسرت مرغ اسیری کشدم کز دامی
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
از غم لیلی به وادی گرچه مجنون میگریست
گر رموز عشق دانی لیلی افزون میگریست
رفته در محفل سخن از آتشینرویی که دوش
شمع را دیدم که از اندازه بیرون میگریست
خون ز چشم آشنا میریخت در بزم وصال
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
گرچه ما را دسترس بر دامن آن ماه نیست
شکرلله از گریبان دست ما کوتاه نیست
بیقرار عشق را از محنت هجران چه باک
سیل را اندیشه از پست و بلند راه نیست
می کند دلجوئی احباب ما را بی حضور
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است
همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است
خواهش دنیا دگر در دل نمیگنجد مرا
داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
دل جدا از حلقه زلفش نمیگیرد قرار
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست
جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟
بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک
دل در گمان که یار بمن مهربان شدست
پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
برگیر مهر از آنکه بکام دل تو نیست
برکن دل از کسی که دلش مایل تو نیست
تا چند گوئیم که بخوبان مبند دل
ناصح ترا چکار؟ دل من، دل تو نیست!
دادی نویدِ وصلم و خرسند نیستم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
هر کسی را که چو من دیده خونباری هست
می توان یافت که در پای دلش خاری هست
دلخراش است دگر ناله مرغان چمن
در خم دام مگر تازه گرفتاری هست
قفس ای کاش که بر شاخ گلی آویزند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت
عشق تو اختیار دل از دست من گرفت
گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم
گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت
در بزم روزگار بسان سبوی می
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
در حلقه خوبان چو تو یک عربدهجو نیست
افسوس که چون روی تو خوی تو نکو نیست
خم در قدحم ریز که در میکده عشق
سیرابی ما تشنه لبان کار سبو نیست
بیبخیه بهم باز نیاید لب زخمی
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
زدی بتیغم و از جبهه تو چین برخاست
باین خوشم که ترا چینی از جبین برخاست
نشست بر رخ گلها زرشگ گرد ملال
چو سنبل ترت از گرد یاسمین برخاست
مرا که ذوق اسیری کشد بصید گهی
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
روزی که دور از برم آن خوشخرام شد
من بودم و تحملی اما تمام شد
اینست اگر فراغت آزادگان باغ
آسوده طایری که گرفتار دام شد
زین باده ای که گشته ازو خون غم حلال
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
دو هفته شد که زمن یار سرگران دارد
بطاقتی که ندارم مگر گمان دارد
نگاه گرم برویت که می تواند کرد
چنین که روی ترا شرم در میان دارد
گر از بهشت برین دور داردم غم نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
دل سوخت از شتاب و به دلبر نمیرسد
این تشنهلب دریغ به کوثر نمیرسد
اشکم به دیده کی رسد از گرمی جگر
از شیشه این شراب به ساغر نمیرسد
در پیش ما که بیسروسامان عالمیم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
جدا از روی تو چشمم چو خونفشان گردد
ز خون دل مژهام شاخ ارغوان گردد
گرفتهام به غمش الفتی و میترسم
خدا نکرده به من یار مهربان گردد
ز شادمانی وصل تواش نصیب مباد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
صیقل دیده تر گوشه دامان باشد
روزن خانه دل چاک گریبان باشد
دل چو کامل شود از عشق نگیرد آرام
بی قراری هنر گوهر غلطان باشد
آشیان، بلبل تصویر چه داند ز قفس
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گو روزگار هرچه تواند به ما کند
ما و تو را مباد که از هم جدا کند
مرغ شکسته بالم و صیاد بیوفا
ترسم به این بهانه ز دامم رها کند
آزار ما بسست، که خود را بخون کشد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
ترک چشمش که قصد جان دارد
زمژه تیغ بر میان دارد
می توان یافت کاین تغافل را
بمن از بهر امتحان دارد
قسمت عاشقان فراغت نیست
[...]