گنجور

 
طبیب اصفهانی

از غم لیلی به وادی گرچه مجنون می‌گریست

گر رموز عشق دانی لیل افزون می‌گریست

رفته در محفل سخن از آتشین‌رویی که دوش

شمع را دیدم که از اندازه بیرون می‌گریست

خون از چشم آشنا می‌ریخت در بزم وصال

وای بر بیگانه کآنجا آشنا خون می‌گریست

آه دردآلود را در دل نهفتم شام هجر

آسمان از بس که از بیم شبیخون می‌گریست

دیده خونبار ما بود آنکه در محفل طبیب

هر زمان در حسرت آن لعل میگون می‌گریست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode