گنجور

 
طبیب اصفهانی

از غم لیلی به وادی گرچه مجنون می‌گریست

گر رموز عشق دانی لیلی افزون می‌گریست

رفته در محفل سخن از آتشین‌رویی که دوش

شمع را دیدم که از اندازه بیرون می‌گریست

خون ز چشم آشنا می‌ریخت در بزم وصال

وای بر بیگانه کآنجا آشنا خون می‌گریست

آه دردآلود را در دل نهفتم شام هجر

آسمان از بس که از بیم شبیخون می‌گریست

دیده خونبار ما بود آنکه در محفل طبیب

هر زمان در حسرت آن لعل میگون می‌گریست

 
 
 
جامی

دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست

سوز من می‌دید شمع و از من افزون می‌گریست

گریه تلخ صراحی نیز بی‌چیزی نبود

غالبا از شوق آن لب‌های میگون می‌گریست

صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
هلالی جغتایی

شیشهٔ می دور از آن لب‌های میگون می‌گریست

تا دل خود را دمی خالی کند، خون می‌گریست

دوش بر سوز دل من گریه‌ها می‌کرد شمع

چشم من آن گریه را می‌دید و افزون می‌گریست

آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح

[...]

آذر بیگدلی

آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون می‌گریست؛

زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون می‌گریست؟!

آنکه می‌خندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛

گر به این زاری مرا می‌دید، اکنون می‌گریست

شب، به کویت گریه می‌کردم من و، بر حال من؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه