گنجور

 
طبیب اصفهانی

هر کسی را که چو من دیده خونباری هست

می توان یافت که در پای دلش خاری هست

دلخراش است دگر ناله مرغان چمن

در خم دام مگر تازه گرفتاری هست

قفس ای کاش که بر شاخ گلی آویزند

بلبلی را که بدان حسرت گلزاری هست

مایه ریزش او می رسد از عالم غیب

هر کرا همچو صدف دست گهرباری هست

نیست از ضعف مرا قوت گفتار طبیب

من گرفتم که برش قوت گفتاری هست