گنجور

 
طبیب اصفهانی

دلِ غم‌دیده به دنبالِ کسی افتاده‌ست

دادخواهی، ز پیِ دادرسی افتاده‌ست

از منِ خسته، خدا را به تَغافُل مگذار

که مرا کار به آخر نفسی افتاده‌ست

حَسْرَتِ مُرغِ اسیری کَشَدَم کز دامی

کرده پرواز و به کُنجِ قَفَسی افتاده‌ست

رفته هوشم ز سر و صبر ز دل، از تو مرا

تا به سر، شوری و در دل، هوسی افتاده‌ست

یار، صد حیف که هم‌صحبتِ غیر است «طبیب»!

گلی، افسوس در آغوشِ خَسْی افتاده‌ست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

اتفاقم به سر کوی کسی افتاده‌ست

که در آن کوی، چو من کشته بسی افتاده‌ست

خبر ما برسانید به مرغان چمن

که هم‌آواز شما در قفسی افتاده‌ست

به دلارام بگو ای نفس باد سحر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه