گنجور

 
طبیب اصفهانی

دل غمدیده به دنبال کسی افتادست

دادخواهی ز پی دادرسی افتادست

از من خسته خدا را به تغافل مگذار

که مرا کار به آخر نفسی افتادست

حسرت مرغ اسیری کشدم کز دامی

کرده پرواز و به کنج قفسی افتادست

رفته هوشم ز سر و صبر ز دل، از تو مرا

تا به سر شوری و در دل هوسی افتادست

یار صد حیف که هم‌صحبت غیر است طبیب

گلی افسوس در آغوش خسی افتادست