گنجور

 
طبیب اصفهانی

دارد به سحر دعا اثرها

دست من و دامن سحرها

هر شب بامید وعده تو

چشمم شده فرش رهگذرها

از باخبران نشد سراغی

جستیم خبر زبی خبرها

آزرده دلم هزار افسوس

کافتاده بدام خوش کمرها

هر چند طبیب تلخکامی

ریزد نی خامه‌ات شکرها

 
 
 
اسیر شهرستانی

از مهر تو سینه ها اثرها

وز داغ تو دیده ها نظرها

پرواز فنا چه بی نشان است

در سینه نهفته بال و پرها

کم قدری اوج اعتبار است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیر شهرستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه