گنجور

 
طبیب اصفهانی

دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست

جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟

بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک

دل در گمان که یار بمن مهربان شدست

پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر

حق با دل منست اگر بدگمان شدست

تا بسته باز رخت سفر، در قفای یار

صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست

بی مهر دیگران ونکویان طبیب را

ترسم گمان کنند که چون دیگران شدست

 
 
 
وطواط

ای آنکه حضرت تو بقدر آسمان شدست

وز حادثات صدر تو ما را امان شدست

با رأی پیر و بخت جوانی و عدل تو

از جور چرخ حافظ پیر و جوان شدست

حکم تو پیشوای شهور و سنین شدست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه