گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

 

قطرهٔ خونابه‌ای تا سوی مژگان می‌کشم

از دل مجروح، پنداری که پیکان می‌کشم

دامن صحرا ز موج گریه‌ام شد لاله‌زار

رنگ می‌ریزم به هرسو، طرح طوفان می‌کشم

همچو مرغ بیضه شد بر من قفس پیراهنم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم

بر پای آن سرو روان افتم چو آب از خود روم

با او شبی می خورده‌ام، نبود عجب کز یاد آن

چشمم چو بر ساغر فتد، همچون حباب از خود روم

در خواب او را دیده‌ام، صدبار در هر ساعتی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم

ساغر به طاق ابروی شمشیر می خورم!

از فیض ماهتاب، شرابم حلال شد

می در پیاله می کنم و شیر می خورم

بیهوشی ام ز جلوه ی سبزان گیلک است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

نقش ابروش به دل، روز فراقی بستیم

بر سر خانه ی ویران شده طاقی بستیم

عشق مجنون اثری در دل لیلی کرده ست

سر زنجیر چو خلخال به ساقی بستیم

با فراموشی بسیار، دگر با شوخی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

به کوی عشق خوبان تا گذشتم

ز رفتن همچو نقش پا گذشتم

نه گل بر سر، نه خاری در کف پا

چو باد از باغ، بی پروا گذشتم

دلی بی آتش عشقت ندیدم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶

 

مگذار ز دستم که گل باغ وفایم

بر دست تو شایسته تر از رنگ حنایم

از بس به ره عشق درو خار خلیده ست

همچون دم ماهی شده هر پنجه ی پایم

از فیض سبکروحی خود اوج گرفتم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

خوش آن روزی که می در هر چمن بی‌باک می‌خوردم

به دستم بود اگر جامی، به پای تاک می‌خوردم

ز ساقی، جام می نگرفتن زاهد هلاکم کرد

به دست من اگر می داد، آن را پاک می‌خوردم!

محبت کرد از بس تلخ بر من زندگانی را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

کی بود در چمن که سرودی نداشتیم

با عندلیب گفت و شنودی نداشتیم

ای عشق، سوختیم بساط طرب که تو

هر چه به ما نمونه (؟) نمودی نداشتیم

گردون کدام فتنه که با عاشقان نکرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

سر از کجاست که چون لاله فکر تاج کنیم

دماغ کو که به بوی گلش علاج کنیم

به دفع سرکشی آتش، آب می باید

کجاست باده که اصلاح این مزاج کنیم

کریم را نظری با گدای خاموش است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

ز تنهایی چو مینا راز با پیمانه می‌گویم

گهی با شمع محفل، گاه با پروانه می‌گویم

حریف نکته‌سنجی در همه عالم نمی‌بینم

سخن از بی‌کسی با خویش چون دیوانه می‌گویم

ادیب این دبستانم، سر و کارم به طفلان است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

خویش را بر محرمان آن بت چین بسته‌ایم

بلبلیم و بال بر دامان گلچین بسته‌ایم

محفل روشندلان را با چراغان کار نیست

خانه را از خویش چون آیینه آیین بسته‌ایم

خاتم جمشید کز دست جهان گم گشته بود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

در سخن سنجی هرکس بتر از غمازیم

وای بر ما که درین بزم سخن پردازیم

سفر اول شوق است به کویت ما را

صید ما زود توان کرد که نوپروازیم

کیست کز مطرب این بزم در آتش ننشست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

هلال عیدم و ترک کلاه خورشیدم

ستاره ی سحرم، شمع راه خورشیدم

ز برق چون خس و خاشاک شکوه نیست مرا

که شبنم گلم و دادخواه خورشیدم

خبر ز کشتن شمع و چراغ او را نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم

در پر و بال زدن عادت بسمل داریم

چون جرس، بیضهٔ فولاد به فریاد آید

گر ز لب سر زند آن ناله که در دل داریم

عذر ما گرم روان سستی توفیق بس است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵

 

لب مبند از ناله، می دانم جفا داری سلیم

گریه ای سر کن که یار بی وفاداری سلیم

با جفای او به غیر از این که سازی چاره نیست

گر ز کوی او روی، دیگر کجا داری سلیم

از حقیقت نیست ناخشنود رفتن زین چمن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

 

هزار خانه خرابی به شهر و ده دارم

هوای وادی مجنون به دل گره دارم

به صیدگاه دعا، کو غزال مقصودی؟

که تیر بر سر دست و کمان به زه دارم

جنون به سلسله آراست بس که اعضایم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

ما به گلزار معانی آب گوهر بسته‌ایم

رنگ گل‌های سخن را رنگ دیگر بسته‌ایم

دیده را از رشک پوشیدیم، غیرت بین که غیر

با تو خلوت کرده و ما خانه را در بسته‌ایم

مُهر خاموشی به لب داریم تا جان در تن است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

افروخت رخ از باده و بگداخته بودم

خود را ز تماشای رخش باخته بودم

بر دست من این شیشه که از چرخ سپردند

از حمله ی عشقت ز کف انداخته بودم

ناخن به جگر چند زنم، آه که عشقت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹

 

ز شوقت گاه در دنبال گل همچون صبا افتم

گهی بر دست و پای گلرخان همچون حنا افتم

دگر راهی نهاده شوق در پیشم که از شادی

به پای خویشتن در هر قدم چون نقش پا افتم

درین ضعفم مددکاری به راه شوق می‌باید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۰

 

ز فیض عشق تو چون حسن دلپذیر شدیم

غبار راه تو بودیم، ازان عبیر شدیم

به خون خویش علم چرب کرده ایم چو شمع

که خود نخست ز خصمان به خود اسیر شدیم

چو صبح، برگ خزانی زنیم بر دستار

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۴۸
sunny dark_mode