گنجور

 
سلیم تهرانی

کی بود در چمن که سرودی نداشتیم

با عندلیب گفت و شنودی نداشتیم

ای عشق، سوختیم بساط طرب که تو

هر چه به ما نمونه (؟) نمودی نداشتیم

گردون کدام فتنه که با عاشقان نکرد

اینها گمان به خال کبودی نداشتیم

مردیم و آهی از دل بی کینه برنخاست

همچون چراغ آینه دودی نداشتیم

دایم سلیم بود قناعت طریق ما

هرگز نظر به صاحب جودی نداشتیم