امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما
این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما
کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است
خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما
ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲ - استقبال از حافظ
بیا ای از خط سبزت هزاران داغ بر دلها
مرو کز اشک مشتاقان به خون آغشته منزلها
به تقصیر وفا عیبم مکن، کز آب چشم من
هنوز اندر رهت تخم وفا میروید از گلها
گر از گردون ملالی باشدت، بر عشق املا کن
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
لبالب است ز خون جگر پیاله ما
دم نخست چنین شد مگر حواله ما
بر آستان تو شبها رود که مردم را
به دیده خواب نیاید ز آه و ناله ما
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت:
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ابر آمد و بگریست بر اطراف چمنها
شد شسته به شبنم رخ گلها و سمنها
با داغ تو رفتند شهیدان تو زین باغ
چون لاله به خون جگر آغشته کفنها
از ما سخنی بشنو و با ما سخنی گوی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ساقی به آب خضر نشان ده پیاله را
کز دل برون کنیم غم دیر ساله را
بلبل ز روی گل همه حرف جفا شنید
آه ار ورق بباد دهند این رساله را
هر دم شکفته تر شود از آه من رخت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
به خود ره نیست در کوی تو مشتاقان شیدا را
خم زلفت به قلاب محبت میکشد ما را
اگر درپایت افکندم سری، عیبم مکن، کآنجا
چنان بودم که از مستی ز سر نشناختم پا را
تو در دل میرسی مهمان چه جای صبر و عقل و جان
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند به دل فرو خورم، ناله جانگداز را؟
هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجدهگه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
خطت که درد و داغ تو نو میکند مرا
جان در بلای عشق گرو میکند مرا
عمری به راه عشق ز سر داشتم قدم
باز آرزوی آن تک و دو میکند مرا
من کشته از جواب سلامی و لطف یار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
بسوخت آتش عشق تو بیگناه مرا
بدوخت ناوک چشمت به یک نگاه مرا
به شمع نسبت بالای دلکشت کردم
روا بود که بسوزی بدین گناه مرا
فتاده بر سر راه تو روی از آن مالم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
خرابیم، از دل ای بیرحم گهگه یاد کن ما را
سگ کوی توییم، آخر به سنگی شاد کن ما را
دلم بار دگر لاف علامی میزند جایی
بیا ای غم به مرگ تو مبارکباد کن ما را
درت کعبه است و ما ارباب حاجت، رحمتی فرما
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
زلف تو در کمند جنون میکشد مرا
خوشخوش به کوی عشق درون میکشد مرا
هرجا که میگریزم از این فتنه، ناگهان
عشقت عنان گرفته برون میکشد مرا
من دل نمیدهم به لب و چشم او، که یار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای در بهار حسن تو گلها و لالهها
وی لاله را ز رشک تو پرخون پیالهها
بیچاشنی درد تو هست آب زندگی
زهری که دهر میدهدم در نوالهها
شب با سگان کوی تو گفتیم درد خویش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
دلم گر داشت وقتی خرمیها
چو عشق آمد گذشت آن بیغمیها
خزان غم کنون تاراج فرمود
ز گلزار امیدم خرمیها
شب هجرم فکند از همدمان دور
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
سروی از باغ ارم سایه بر این خاک انداخت
که به تیغ مژه در هر جگری چاک انداخت
چند گاهی دلم از داغ بتان ایمن بود
باز عشق آمد و این شعله به خاشاک انداخت
عقلم از بادیه عشق تو بیمی میداد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
خطت که سبزه بر اطراف یاسمین انداخت
چه خون که در جگر نافههای چین انداخت
دلم که داشت تمنای خاکبوس درت
به عاقبت سخن خویش بر زمین انداخت
به احتیاط قدم نِهْ دلا، که طُرّهٔ یار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
خطت بر لاله تر مشک چین ریخت
بنفشه در کنار یاسمین ریخت
صبا گردی که برد از آستانت
عروس غنچه را در آستین ریخت
گل از خوبی همی زد با رخت لاف
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱ - استقبال از سعدی
منم ز دست تو پا بسته در کمند ارادت
به راه تو سر تسلیم بر زمین عبادت
به درد عشق خوشم با خیال دوست، که گهگه
قدم به پرسش ما مینهد به رسم عیادت
چه میدهند گواهی دو چشم یار به خونم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
چو سبزه ترت از برگ یاسمین برخاست
هزار فتنه بقصد دل از کمین برخاست
دلم خیال دهانت چو در ضمیر آورد
خروش بیخودی از عقل خرده بین برخاست
چو غنچه روی نمود از نقاب زنگاری
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
تا خاک آستانه جانان مقام ماست
در بزم عیش جرعه راحت به جام ماست
گفتی: فلان به کوی من از خاک کمتر است
این هم چو بنگری سبب احترام ماست
زاهد حرام گفت می لعل را، بلی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
خطش به گرد عارض مهوش برآمده است
آری، بنفشه با گل او خوش برآمده است
دل سوی باغ میکشدم، کان بهار را
بر طرف لاله سبزه دلکش برآمده است
خطی عجب دمیده، رخی برفروخته
[...]