گنجور

 
امیر شاهی

به خود ره نیست در کوی تو مشتاقان شیدا را

خم زلفت به قلاب محبت می‌کشد ما را

اگر درپایت افکندم سری، عیبم مکن، کآنجا

چنان بودم که از مستی ز سر نشناختم پا را

تو در دل می‌رسی مهمان چه جای صبر و عقل و جان

زمانی باش، کز نامحرمان خالی کنم جا را

غم ناآمده خوردن به نقدم رنجه می‌دارد

همان بهتر که با فردا گذارم کار فردا را

ز مژگانش دل زاهد کجا یابد اثر، شاهی

بلی، خود کارگر ناید سنان خار بر خارا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه