گنجور

 
امیر شاهی

خرابیم، از دل ای بی‌رحم گه‌گه یاد کن ما را

سگ کوی توییم، آخر به سنگی شاد کن ما را

دلم بار دگر لاف علامی می‌زند جایی

بیا ای غم به مرگ تو مبارک‌باد کن ما را

درت کعبه است و ما ارباب حاجت، رحمتی فرما

رخت عید است و ما زندانیان، آزاد کن ما را

به تنهایی بسی خون جگر خوردیم با یادت

تو هم چون با حریفان باده نوشی، یاد کن ما را

نمی‌دانم چو شاهی غیر عشق این پارسا کاری

خدا را گر تو می‌دانی بیا ارشاد کن ما را