اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند به دل فرو خورم، ناله جانگداز را؟
هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجدهگه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را
میطلبم به آرزو، صحبت عافیت، ولی
تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟
شاهی از این سرود غم، طرز جنون گرفت دل
رخصت گفتوگو مده، طبع سخنتراز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر میپردازد. شاعر از اشک و نالههای دل خود سخن میگوید و به خلوتی که رازها در آن نهفته است اشاره میکند. هر صبح او با غم دل به یاد معشوقش میرسد و در سجدههایش راز و نیاز میکند. او توصیه میکند که در وصف زیبایی معشوق دقت کنیم و دل پاسبان را از درد شب بیخوابی نرنجانیم. در پایان، شاعر اشاره میکند که علیرغم تمایل به آرامش و صحبتهای دلنشین، عقلش بر او تهمت میزند و او را به عشق و جنون دعوت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی اشک مانند پردهای دردناک میشود، چقدر میتوانم رازهای خود را در دل نگه دارم و نالهای که جانم را میآزارد، در خود فرو ببرم؟
هوش مصنوعی: هر صبح، با دلِ خونین، تلاش میکنم تا عشق تو را به دست بیاورم و در سایهی مژههایت، در برابر درگاهت به نماز بیستم.
هوش مصنوعی: چشمهایی که در شب بیدارند، از زیبایی دو زلف او به کسی نگو. با دل نگهبان هم، دربارهی حال و هوای طولانی شب صحبت نکن.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که درباره آرامش و عافیت صحبت کنم، اما عقل به من تهمت میزند و این دل عاشق را چگونه میتوانم توضیح دهم؟
هوش مصنوعی: سلطنتی که از این آهنگ اندوهین، دچار جنون شد، به دل اجازه نده که صحبت کند و از توانایی سخن گفتن او بپرهیز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را
تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را
گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت
پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را
خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من
[...]
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
[...]
دل که زیاده می کند، قاعده نیاز را
مایه ناز می شود، خوی بهانه ساز را
خون کدام بی گنه ریخته بر زمین،که تو
بر زده ای چو شاخ گل، دامن سروناز را
پیش تو نیم جان خود بازم، اگر ز مردمی
[...]
خیز و به جلوه آب ده، سرو چمن تراز را
آب و هوا ز باده کن، باغچه ی نیاز را
صورت حال چون شود، بر تو عیان که همچو سرو
ناز تو جنبش از قلم ، چهره گشای راز را
آه که طبل جنگ و آن گه به گاه آشتی
[...]
همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را
ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را
سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را
دشنه شکسته در جگر، چنگل شاهباز را
گر نبود قبول تو، جنس کساد دین و دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.