گنجور

 
امیر شاهی

دلم گر داشت وقتی خرمی‌ها

چو عشق آمد گذشت آن بی‌غمی‌ها

خزان غم کنون تاراج فرمود

ز گلزار امیدم خرمی‌ها

شب هجرم فکند از همدمان دور

خوشا صبح وصال و همدمی‌ها

مه نو را گر ابروی تو گفتیم

کرم‌ها از تو و از ما کمی‌ها

از آن در شاهی درمانده محروم

رقیبان را بر آن در محرمی‌ها