گنجور

 
امیر شاهی

خطت بر لاله تر مشک چین ریخت

بنفشه در کنار یاسمین ریخت

صبا گردی که برد از آستانت

عروس غنچه را در آستین ریخت

گل از خوبی همی زد با رخت لاف

چو دید از شرم رویت، بر زمین ریخت

به شوخی ابرویت زیبا کمانی‌ست

که چشمت خون خلقی زان کمین ریخت

شراب عاشقی تا خورد شاهی

به همت جرعه بر چرخ برین ریخت