گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

از کمی مشتری جنس سخن خوار نیست

تحفه گرانقیمت است جوش خریدار نیست

دست قضا همچو شمع در چمن خوشدلی

گل بسری می زند کش غم دستار نیست

گاهی خاشاک سیل، گاه خس شعله باش

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

تمام کاهش تن جمله آفت جانست

مگوی عشق که این آتش و نیستانست

براه عشق که پائی نمی رسد بزمین

غمی که هست ز محرومی مغیلانست

بکن لباس تعلق که خار وادی قرب

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

پاس وفا داشتیم، بی اثر افتاده است

آفت اوقات بود خوب برافتاده است

شکوه ام از دهر نیست، داد زابنای او

در همه ملک این پدر بد پسر افتاده است

بسکه درین تنگنا چشم دلم تنگ شد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

روزی طلب مکن تو چه دانی که آن کجاست

تیر از چه افکنی چو ندانی نشان کجاست

در کوی دوست باش و مفید بجا مشو

پروانه را بباغ جهان آشیان کجاست

مسند نشین بزم جهان بی تکلیفست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت

غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت

عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد

تاب سوز نامه ام بال و پر دیگر نداشت

بیقراری بین که بعد از سوختن همچون سپند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست

آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست

پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید

که هنوزم هوس جیب دریدن باقیست

سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشترست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

آن یار گزین که خشمگین نیست

خوشبوست گلی که آتشین نیست

همچون قلم از سیاه بختی

جز گریه مرا در آستین نیست

مگذر ز قمار بوسه بازی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست

مخزنی بهتر ازین سینه ویرانش نیست

چون زند فال تماشای گلستان رخش

دیده ما که بجز خواب پریشانش نیست

چون رعیت که سر از حاکم ظالم پیچد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت

هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت

کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود

هر سو مویم تو گوئی تیشه فرهاد داشت

تخم اشکی از برای دیده ما واگذار

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

دلم با چشم تر یکرنگ از آنست

که پای اشک خونین در میانست

بآب تیغ او نازم که در خاک

همان خونابه زخمش روانست

چه طفلست اینکه گاه مشق بیداد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست

صدف گشاده کفست آنزمان که گوهر نیست

دل فسرده بحالش رواست گریه ولی

سپند را چکند مجمری کش اخگر نیست

اسیر صید گه او شوم که نخجیرش

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت

هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت

چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست

بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت

با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

تا نمی گریم چراغ دیده ام را نور نیست

سیل اگر باز ایستد ویرانه ام معمور نیست

بسکه در عالم جفا از خوبرویان دیده ام

آرزوی جنتم در دل ز بیم حور نیست

هست در شرع محبت رسم و آئین دگر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست

مهمان خانه های کمان غیر تیر نیست

دنیا و آخرت بره او دو نقش پاست

دلبستگی بنقش قدم دلپذیر نیست

جائیکه من فتاده ام، آنجا که می رسد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است

بیچاره ناله در ته دیوار مانده است

مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت

دل همچنان بسینه گرفتار مانده است

دل را تو بردی و غم دل همچنان بجاست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

منم که تنگدلی باغ دل‌گشای من است

به دستم آبله جام جهان‌نمای من است

رسید همرهی بخت واژگون جایی

که هر که خاک رهم بود خار پای من است

به دستگیری افلاک احتیاجی نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت

شمع محفل را گناهی نیست گر پروانه سوخت

دیده باعث شد اگر ویرانه ام را آب برد

از تف دل بود آن آتش که ما را خانه سوخت

طره اش زان آتش رخسار تابی یافته

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

در کوره غم سوختنم مایه کامست

آتش به از آبست در آن کوزه که خامست

بیمصلحت ساقی این دور نباشد

گر گریه میناست و گر خنده جامست

آسیب جهان بیش رسد گوشه نشین را

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست

چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست

پستی پایه چو غواص شگونست مرا

پر ز یوسف بود آن چاه که در راه منست

چند در خانه اش آتش فتد از پرتو تو

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

بکامی خواهش ما مبتلا نیست

چو ماهی دانه ای در دام ها نیست

بچشم خاکپای دوست حیفست

که کاغذ قدردان توتیا نیست

بدست ما نیفتد دامن عیش

[...]

کلیم
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۹
sunny dark_mode