گنجور

 
کلیم

پاس وفا داشتیم، بی اثر افتاده است

آفت اوقات بود خوب برافتاده است

شکوه ام از دهر نیست، داد زابنای او

در همه ملک این پدر بد پسر افتاده است

بسکه درین تنگنا چشم دلم تنگ شد

دیده ام از گلرخان بر کمر افتاده است

بر سر رحم آمد از ناله فرو خوردنم

تیر نیفکنده ام کارگر افتاده است

گرمی احباب را دیده و سنجیده ام

سردی ایام از آن گرمتر افتاده است

رشته گوهر شده است جاده ها سربسر

در ره سودای او بسکه سرافتاده است

ظاهر و باطن کلیم، همچو حبابم یکیست

صد نظر از کار ما پرده برافتاده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غالب دهلوی

بس که درین داوری بی اثر افتاده است

اشک تو گویی مرا از نظر افتاده است

عکس تنش را در آب لرزه بود هم ز موج

بیم نگاه خودش کارگر افتاده است

ناله نداند که من شعله زیان می کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه