گنجور

 
کلیم

پاس وفا داشتیم، بی اثر افتاده است

آفت اوقات بود خوب برافتاده است

شکوه ام از دهر نیست، داد زابنای او

در همه ملک این پدر بد پسر افتاده است

بسکه درین تنگنا چشم دلم تنگ شد

دیده ام از گلرخان بر کمر افتاده است

بر سر رحم آمد از ناله فرو خوردنم

تیر نیفکنده ام کارگر افتاده است

گرمی احباب را دیده و سنجیده ام

سردی ایام از آن گرمتر افتاده است

رشته گوهر شده است جاده ها سربسر

در ره سودای او بسکه سرافتاده است

ظاهر و باطن کلیم، همچو حبابم یکیست

صد نظر از کار ما پرده برافتاده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode