گنجور

 
کلیم

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست

آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست

پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید

که هنوزم هوس جیب دریدن باقیست

سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشترست

مهربان شد فلک و کینه دشمن باقیست

با قفس ساخته ام لیک زگلریزی اشک

می توان یافت که شوق گل و گلشن باقیست

شمع کاشانه ما شد شبی آن مایه ناز

عمرها رفت و همان حیرت روزن باقیست

شمع سان گشته بعشق تو گرفتار کلیم

آتش شوق تواش تادم مردن باقیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
طبیب اصفهانی

رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست

رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست

از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز

شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست

مردم دیده ام از حسرت رویت بازست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه