گنجور

 
کلیم

دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت

شمع محفل را گناهی نیست گر پروانه سوخت

دیده باعث شد اگر ویرانه ام را آب برد

از تف دل بود آن آتش که ما را خانه سوخت

طره اش زان آتش رخسار تابی یافته

کز حدیث زلف او گفتن زبان شانه سوخت

لاله داغست از فغان بلبل و گل بی خبر

آشنا رحمی نکرد اما دل بیگانه سوخت

نیست از سوز درون با ما صفای باطنی

دل سیه شد بسکه آتش اندرین ویرانه سوخت

تا نشاند سوزش پروانه را شمع آب شد

لیک آتش تند بود و عاشق دیوانه سوخت

تا ز دل آهی کشیدم جمله دلها در گرفت

باد بود از آتش یک خانه چندین خانه سوخت

رفته بودم تا از آن بیرحم واسوزم کلیم

بازم آن تاب کمر وان جلوه مستانه سوخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

هرکجا گل کرد داغی بر دل دیوانه سوخت

این‌چراغ بیکسی تا سوخت در ‌ویرانه سوخت

عالم از خاکستر ما موج ساغر می‌‌زند

چشم مخمور که ما را اینقدر مستانه سوخت

حسن یک مژگان نگه را رخصت شوخی نداد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
غروی اصفهانی

تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت

کعبه ویران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت

شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه

شد چنان کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت

آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه