زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت
غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت
عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد
تاب سوز نامه ام بال و پر دیگر نداشت
بیقراری بین که بعد از سوختن همچون سپند
یکنفس خاکسترم جا بر سر اخگر نداشت
شب که از شمع جمالش دیدهام روشن شود
مردمک در دیده من قدر خاکستر نداشت
هرگز از دوران کلیم خسته آسایش ندید
در دلش صد خار بود، ار خار در بستر نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و درد عاشقانه است. شاعر در توصیف عشق خود به نوعی رنج و زخم اشاره میکند و میگوید که از زیباییها و شادیهای زندگی چیزی جز درد و غم نصیبش نشده است. او با استفاده از تصاویری چون پروانهای که به نامهاش میرود و خاکستر پس از سوختن، حس سوختگی و بیقراری را منتقل میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که هرگز از دردهای عاشقانه آسایش نیافته و در دلش تنها خارهای کشنده وجود دارد.
هوش مصنوعی: از این باغ، عاشق هیچ لذتی از درخت نبارید و جز زخمهای دلخراش، گل زیبا و شادی را هرگز تجربه نکرد.
هوش مصنوعی: در پایان، نامهام به دست او رسید و همچون پروانهای به سویش پرواز کرد. دیگر تاب و energy برای ادامه این سوز و گداز را نداشتم.
هوش مصنوعی: بیقراری من به حدی است که بعد از سوختن مانند خاکستر یک آتش، حتی یک لحظه هم نمیتوانم بر سر شعله باقی بمانم.
هوش مصنوعی: شب که چهره زیبایش نورانی میشود، مردمک چشمم حتی به اندازه خاکستر هم ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: هرگز آرامش و آسایش به دل کلیم نرسید، حتی اگر در بستر خواب هم خار نداشت، در دلش همیشه غم و رنج وجود داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز محبت، هرچه بردم سود در محشر نداشت
دین و دانش عرض کردم کس به چیزی برنداشت
هر عمل را اجر سنجیدند در میزان حشر
قیمت چشم پرآبم چشمه کوثر نداشت
از دلم در عشق سوزی ماند و از جان شعلهای
[...]
آن لب نو خط غباری از دل ما برنداشت
آب خضر از دل سیاهی فکر اسکندر نداشت
خانمان سوزست برق بی نیازیهای حسن
ورنه آن آیینه رو حاجت به خاکستر نداشت
از بیابانی که سالم برد بیدردی مرا
[...]
شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت
سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت
تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است
کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت
بر سر نظّاره روی تو بر من ناز کرد
[...]
سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛
این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها
[...]
جز محبت هر چه بردم سود در محشر نداشت
دین و دانش عرضه کردم کس به چیزی برنداشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.