گنجور

 
کلیم

کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت

هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت

کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود

هر سو مویم تو گوئی تیشه فرهاد داشت

تخم اشکی از برای دیده ما واگذار

اینچنین خواهی دیار درد را آباد داشت

میل هر جانب که کردم سیل اشکم برده است

کی سلیمان اینچنین حکم روان بر باد داشت

گر کلیم افتاد مقبول درش پردور نیست

هم سر شوریده بودش هم دل ناشاد داشت